از وقتی یادم میآید همیشه بهترین تصویر از مادربزرگی مهربان را برایم داشته که بینهایت دوستش داشتم. از ابتدای کار در مطبوعات منتظر فرصتی بودم تا از نزدیک یک دل سیر ببینمش، بتوانم ساعتها پای حرفهای گوهربارش بنشینم و لذت ببرم.
6 سال زمان کمی نیست که از کار من در مطبوعات گذشت و توانستم به لطف مجله نسل امروز و محبت بی دریغ مهرانه مهین ترابی، بانوی دوست داشتنی سینما، تلویزیون و تئاتر را ببینم. برایم باور کردنش سخت بود که مقابل «عزیز جون» خانه سبز نشستهام و با شوخیهایش گذر زمان را نمیفهمم. به قول مهرانه مهین ترابی که گاهی او را «پپر» و «خانم نادره» صدا میکند واقعا شیرین و باقلواست! وقتی او را از نزدیک میبینید باور میکنید که با تصویری که تا به حال از او دیدهاید هیچ تفاوتی ندارد و حتی صمیمی تر است. گرچه مدام به شوخی یادآوری میکند که باید فاصله دو متر را برای نشستن کنار او رعایت کنید! آنقدر این رعایت فاصله برای ما جدی شده بود که خانم مهین ترابی برای گرفتن عکس صمیمی تر و نزدیک شدن به او اجازه میگرفت! به شکلات و شیرینی علاقه بسیاری دارد و چای خود را با شکلاتی که میهن ترابی برایش تکه میکند، میخورد و بخش از آن را هم نگه میدارد. به ما هم میگوید چطور از خودمان پذیرایی کنیم، البته تاکید هم میکند که «همه چی رو که نباید بهتون یاد بدم» برایمان جوکی را به شیرینی تمام تعریف میکند که بخشهایی از آن تا پایان مصاحبه بین ما و او مدام رد و بدل میشود. وقتی قرار میشود مقابل دوربین عکاسی بنشیند بسیار حرفهای پز میگیرد و بازی میکند. او هنوز هم زیباترین بانوی بازیگری است که سرزنده، شاد و با حوصله فراوان عکس میگیرد. حتی گاهی با عکاس شوخی میکند و نگرانی او را از بابت نور و محل عکاسی با گفتن« تو عکستو بگیر، اون با من» رفع میکند. گفت و گوی نا با این هنرمند گرآنقدر به بهانه سنت دید و بازدید عید انجام شد. سنتی که الان مانند آنچه در گذشته اتفاق میافتاد نیست. پای درد دلهای خانم نادره که نشستیم، هر لحظه بیشتر احساس کردیم دلمان برای دیدار او تنگ شده و جایش در این عرصه حسابی خالی است. با ما همراه شوید.دید و بازدید از سنتهای مرسوم عید هست، برای شما این سنت در این ایام چطور است و چه کسانی به دیدار شما میآیند؟
• تا زمانی که کار میکردم، آنقدر سرم شلوغ بود که دوستان وقت نمیکردند پیش من بیایند، در کار آنها را میدیدم و خارج از کار هم تلفنی با هم در ارتباط بودیم، الان هم که در خانه هستم و کار نمیکنم باز تلفنی با دوستانم در ارتباطم چون همه گرفتاری دارند و نمیتوانند پیش من بیایند، خودم هم نمیتوانم زیاد از منزل خارج شوم. دوستانم را خیلی دوست دارم و دلم برایشان تنگ میشود اما امکانات نیست که در منزل از آنها پذیرایی کنم به همین خاطر کمتر در رفت و آمد هستیم وبیشتر تلفنی با هم صحبت میکنیم، 57 سال کار کم نبود البته 62 سال پیش از من برای کار تئاتر دعوت کردند و بعدا وارد رادیو، دوبله، سینما و... شدم، آنقدر سرم شلوغ بود، فرصتی برای دیدار دوستانم نداشتم اما الان مشکلم تنهایی است که نمیتوانم کاری بکنم. خدا را هزار مرتبه شکر دختر خیلی خوبی دارم که به من میرسد، خودش و سه فرزندش که بعضیها میگویند فرزندان من هستند و البته فرقی هم ندارد، عدهای از همکاران که مثل بچههای من میمانند چه آقایان چه خانمها که عزیزان من هستند. فعلا اینطوری میگذرانم.
به نظر شما این سنت برای کسانی که در طول سال به یاد هم نیستند و در ایام عید به دیدار هم میروند، اتفاق خوبی نیست؟
• بله، البته. خوشبختانه دوستان من اینطوری نیستند، عادت داریم و یکدیگر را میشناسیم، میدانیم که همه گرفتاری کاری دارند. من اگر کار نمیکنم دلیل نمیشود از آنها توقع داشته باشم، آنها میخواهند که بیایند ولی من بدون رودربایستی میگویم که نمیتوانم پذیرایی کنم، همیشه هم پرستار یا کسی نیست که کمک بکند به همین خاطر تلفنی میگذارنیم.
الان چقدر سنت دید و بازدید به مثابه آنچه در گذشته بود، حفظ شده است؟
• من به حساب گرفتاری میگذارم. الان گرفتاریها بیشتر شده، آن زمان ما کار میکردیم و وقتی هم بود که بتوانیم همدیگر را ببینیم اما الان جایی نداریم که همدیگر را ببینیم. الان گله من این هست، عزیزانی که کار میکنید و در کار با هم هستید فکر ما که کار نمیکنیم، باشید. دلمان تنگ میشود، همه که مریض و از پا افتاده نیستیم، وقتی با هم در تماس باشیم، روحیه میگیریم. اما متاسفانه این اتفاق نمیافتد. ما هم همینطور در خانه نشستیم و با خدای خودمان خلوت میکنیم.
این سنت عید را دوست داشتید که منتظر آن باشید؟
• والله من فکر میکنم در همین عید هم آدمها نتوانند به دیدن هم بروند! (خنده) بیشتر خسته هستند و به مسافرت میروند یا فرصتی پیدا نمیکنند و... شاید فقط دیدار از خانوادههای خیلی نزدیک در اولویت قرار بگیرد.
معمولا سال تحویل با شما زیاد تماس میگیرند؟
• همیشه تماس میگیرند، یعنی هر عید و روز مادری که بیاید دوستان یاد من هستند.
به شکل ثابت کسی در دوستان و همکاران بوده که همیشه تماس گرفته باشد؟
• بله، بازیگر نیستند، خانم اکبر عبدی است، هر عید او اولین نفری است که با من تماس میگیرد. خانم مهوش وقاری هم همیشه با من تماس میگیرد. عزیز من خانم شهلا ریاحی هستند که هر روز با من تماس تلفنی داریم. یکی هم عزیز نازنین من هست که خیلی دوستش دارم و مهرانه جان است.
الان چند سال میگذرد که کار نمیکنید؟
• تقریبا 6 سال. آخرین کار من سریال « این راهش نیست» بود. بعد از آن خیلی دعوت به کار شدم و شاید بعضیها از من رنجیده باشند اما اگر کار میکردم دوباره گرفتار میشدم.
علت این دوری چه بود؟
• خسته شده بودم ونمی خواستم ادامه دهم.
دلتان تنگ نشده؟
• خیلی زیاد، گاهی اوقات بعضیها تلفن میکنند و دلخوش به این تماسها هستم. برای همین میگویم جایی باشد که ما بتوانیم دور هم جمع شویم، فقط منتظر نباشند وقتی مردیم دنبال ما راه بیفتند، من مخالف این موضوع هستم و به دخترم هم گفتم اگر مردم به کسی نگو تا تمام شه و برود.
شما در سرایل خانه سبز هم یک قسمت «عید سبز» داشتید که خانم مهین ترابی عروستان بودند.
• بله، من و خانم مهین ترابی کارهای زیادی با هم بودیم اینکه میگویم عشق منه، عزیز منه. واقعا من را مادر دوم خودش میداند و خیلی همدیگر را دوست داریم.
برای آن قسمت سریال خانم خیرآبادی به تعداد اعضای خانه سبز گندم گذاشتند که سبز شود، در همان ایام نزدیک به عید ضبط داشتید؟
مهین ترابی: بله، حوالی عید بود. ما خانه سبز را در مهر شروع کردیم و دقیقا تا شب عید کار کردیم.
• آره، ولی خیلی حیف شد که مسعود رسام فوت کرد.
امسال هنرمندان بسیاری را از دست دادیم مثل خانم خردمند، سلیمانی، مهر نیا، هوشمند و... با این هنرمندان کار کرده بودید؟
• تقریبا بله، با این هنرمندان کار کرده بودم ولی تماس نداشتم، اما خیلی برایشان ناراحت شدم.
مهین ترابی: بله، من هم با همه این عزیزان کار کرده بودم.
به نظر شما حالا که به ایام عید نزدیک میشویم چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا وقتی هنرمندان زنده هستند به یاد آنها باشیم و تنها به هنگام از دست رفتنشان برایمان عزیز نشوند؟
• متاسفانه در کار ما این موضوع وجود دارد که کم کم فراموش میشویم. الان 6-5 سال است که من کار نمیکنم اما همیشه پرکارترین بازیگر بودم، الحمدالله همیشه هم با همکارانم دوست بودم و راحت بودیم. متاسفانه گرفتاریها اجازه نمیدهد
مهین ترابی: آره واقعا دوره و زمانه هم خیلی عوض شده.
• بله، نمیشود.
مهین ترابی: قدیمها یادتان هست خانم نادره؟ ما که بچه بودیم آمدن عید برایمان قصهای بود، کفش و لباس نو دنیای عجیب غریبی بود و مثل الان نبود که هر موقع بچه اختیار میکند برایش کفش میخرند، برای ما شاید سال دو جفت کفش تهیه میشد. من یادم هست کفشی که مادرم برایم میخرید را سریع از جعبه درمی آوردم، میپوشیدم، روی فرش با آن لیز میخوردم و حتی آن را بو میکردم آنقدر که برایم نو بود و از تازگیاش کیف میکردم یعنی آن زمان ما بی قرار عید بودیم. نمیدانم این موضوع در تهران بود یا نه اما در کرج کسانی میآمدند به اسم نوروزخان که دو مرد بودند و همزمان با هم شعر « نوروز امسال اومده/ گل به گلستان اومده» و هر خانهای به آنها چیزی هدیه میدادند، آمدن آنها را کامل به یاد دارم و اینکه چه ذوقی داشتیم تا بگویند عید شده و به دیدار پدربزرگ، مادربزرگ برویم و عیدی بگیریم که الان شاید آن عیدیها خیلی ناچیز به نظر بیاید. مادر و پدر من که فرزند بزرگ خانواده شان بودند روز دوم در خانه مینشستند تا خواهر، برادرهای کوچکتر به دیدن آنها بیایند و بعد نوبت ما میشد که بازدید آنها را پس دهیم.
الان دیگر چند سال است بوی عید نمیآید.
مهین ترابی: بله، من خیلیها را میشناسم که نزدیک عید به مسافرت میروند تا مجبور به این دید و بازدیدها نشوند اما به نظرم طبیعی است و حیف. آن فضا بسیار دوستانه بود و آدمها به یکدیگر نزدیک بودند اما این روزگار شلوغ به کسی امان نمیدهد. خیلیها هم هستند که هنوز این سنت را حفظ میکنند مثلا در خانواده ما هنوز این ترتیب رعایت میشود. حتی تا پارسال که عموی کوچک من زنده بودند، به به دیدن او میرفتیم، یعنی هنوز جمع و جور شده این مراسم را حفظ میکنیم اما خیلیها اینطور نیستند.
• بله، برای پدر مادرشان هم سختشان است این سنت را ادا کنند.
خانم خیرآبادی کدام سنت عید را بیشتر دوست دارید؟
• دید و بازدید خیلی خوب است. یک چیزی که همه الان بهانه میکنند یا واقعا برایشان مسئله است دور بودن راهها است، اینکه کلی باید پول ماشین بدهند و به خانههای دیگران بروند. مثلا یک نفر برای دید و بازدید از کسی باید کلی پول کرایه ماشین بدهد که واقعا مشکل است. این امکان برای افراد مسن وجود ندارد ولی جوانها هم دیگر آن حسی که ما برای پدربزرگ، مادربزرگ هایمان داشتیم را ندارند.
مهین ترابی: کاش اتفاق بیفتد و همه چیز مثل گذشته شود، اهمیت دهند.
• آدم احتیاج دارد. من میدانم نوههای من گرفتار هستند و راهشان دور است اما من احتیاج دارم حتی همان تلفن آنها من را خوشحال میکند. اگر هر روز صدای دخترم را نشنوم ناراحت میشوم و هر روز با هم در تماس هستمی خب امکانات طوری نیست که با یکدیگر زندگی کنیم اما تماس تلفنی مان را داریم.
خانم خیرآبادی سفره هفت سین میچینید؟
• بله، دوست دارم. عکس دخترم و نوه هایم را میگذارم.
به نوه هایتان عیدی میدهید؟
• تا حالا میتوانستم این کار را بکنم اما از حالا به بعد قول نمیدهم! (خنده)
کنار سفره هفت سین تنها هستید؟
• نه، او آنقدر سرش شلوغ هست که نمیشود. همیشه یا من سر کار بودم یا او. الان هم که او به شدت مشغول کار است اما اگر بتواند هفتهای دو، سه بار به دیدنم میآید. روز اول یا دوم عید هم که حتما پیش من میآید.
کدام یک از سینهای هفت سین را دوست دارید که حتما در سفره تان باشد؟
• قرآن و سکهای که میگذارم را خیلی دوست دارم و برایش احترام بسیاری قائل هستم. شاید بگویند این حرفها را من نباید بزنم اما من هم آدم هستم، تا به حال دو بار مکه رفتم و این مسئل در قلب من هم وجود دارد.
دعای سال تحویل را خودتان میخوانید؟
• بله.
مهین ترابی: خانم نادره من دیگه سبز نمیگذارم. شنیدید میگویند سبزه اومد، نیومد دارد؟
• نه ولی من هم الان سبزه نمیاندازم، میخرم.
مهین ترابی: مامان من خدا بیامرز همیشه میگفت سبزه سبز کردن، سرکهانداختن، ترشی گذاشتن باید به دست طرف بیاید. من تا به حال امتحان نکرده بودم، هر سال سبزه میخریدم تا دو سال پیش که خودم سبزه گذاشتم و خیلی هم خوشحال بودم که خودم این کار را کردم، اما اگر بدانید آن سال چه بلایی سر من آمد! بدترین سال زندگی ام شد.
• وا! سرکه را شنیده بودم اما سبزه نه.
مهین ترابی: ما یک همسایه در کرج داشتیم که همیشه به مادر من میگفت برایش سبزه بگذارد چون به دست مامان من میاومد و همیشه سبزه هایش پر و عالی میشد. ولی سالی که خودم سبزهانداختم خیلی برایم بد شد، از سینهای سفره سبزه خیلی دوست دارم اما دیگر حاضر نیستم خودم سبزه بیندازم.
• آره من هم آماده تهیه میکنم، ماهی را هم دوست دارم و خیلی غصهاش را میخورم، همیشه هم خوب نگهداری میکنم، پارسال که به مسافرت میرفتم آن را به همسایه ام دادم نگهداری کند با اینکه خیلی سال مانده بود اما مرد.
مهین ترابی: من هم از ترس مردنشان ماهی نمیگیرم، نمیخواهم جلوی چشمم بمیرند و ناراحت میشوم.
مطبوعات یک دورهای شایعاتی را درباره شما گفتند که ناراحتتان کرد.
• ناراحت که نمیشوم، میدانم جوانها زیادی به این عرصه میآیند که باید کار کنند وتشویق شوند، خود من با جوانها همیشه خوب برخورد و کمکشان کردم تا به ذوقشان نخورد اگر میگویم مصاحبه نمیکنم اما دروغ ننویسند که به خانه من آمدند و با آنها بد رفتاری شده! اصلا در ذات من نیست که با کسی بد رفتاری کنم، پای تلفن که کسی را نمیشناسم کلی آنها را تشویق میکنم اما مصاحبه را دوست ندارم برای اینکه هر چیزی را نمیشود گفت، زندگی خصوصی ام به خودم مربوط است و کارم را هم بسیار دیدهاند. اگر علاقه دارید و من را میشناسید اول بپرسید که من حالم چطور است؟ چند فرزند دارم؟ نه اینکه بنویسید همسایهها میخواهند من را به سالمندان ببرند! مگر من دختر ندارم؟ زندگی من اونه، زندگی اون هم منم. مگر میشود که دختر من اجازه دهد کسی من را سالمندان ببرد؟ حالا بعد از این در خیابان راه میافتم میگویم من کی هستم و زنده ام!
مهین ترابی: آخه، عزیز دلم.
• مهرانه جان اگر بدانی آدمها چه میکنند وقتی من را میبینند و میفهمند حالم خوب است. به من تلفن کنید، بپرسید حالم چطور است، هنوز بعد از 60 سال نمیدانند من یک دختر دارم، دختری که این همه در رادیو بوده و کار میکند. به همین خاطر محلشان نگذاشتم، قشنگ نیست، برای آدم احترام قائل باشید، خدا را شکر از آن آدمها نبودم که فراموش شوم اما برخورد مردم وقتی میبینند من قدم میزنم متعجبم میکند. به هر حال مادر و مادربزرگ را همه در خانواده هایشان دارند، تهیه کنندهها میگفتند به نادره رل منفی ندهید.
مهین ترابی: آخه به شما نمیآید.
• یکبار رل زن بابا بازی کردم از دانشگاه به من گفتند چرا این نقش را بازی کردید، برای شما نبوده. بعد از آن شدم مادربزرگ.
مهین ترابی: مادربزرگ مهربان.
• پسرهایم هم که معلوم بودند چه کسانی هستند.
مهین ترابی: عزت الله انتظامی، فردین، ناصر ملک مطیعی.
• ماشاالله آنقدر بچه دارم، حالا بعضیها ناتو درآمدند و نمیشود اسمشان را گفت! (خنده)
مهین ترابی: کدام کارتان را بیشتر از همه دوست دارید؟
• همه آنها را دوست دارم، اگر خانوادهها هم چیزی یادشان مانده و دوست دارند برای اینکه همیشه خودم بود، از چادر سر کردنم تا بقیه. اما نقش گردآفرید در تئاتر رستم و سهراب را خیلی دوست دارم. آقایی به اسم غفاری کارگردان بود که نقش سهراب را هم بازی میکرد. زن جنگجویی بودم که کلاه گیس سرم بود که هنگام رزم از سر من میافتاد و پسرک عاشق من میشد. سریال «تلخ و شیرین»، «پدر سالار» را هم خیلی دوست داشتم. هنوز همه این را به یاد دارند که مرد خانواده با فرزندانش دعوا و بد اخلاقی میکرد اما به همسرش که میرسید مهربان میشد و شکلات به او میداد. از آن کارهایی بود که خود آقای کشاورز پیشنهاد دادند. من واقعا الان متاسفم و خواهش و تمنا دارم که نویسندگان یکنواخت برای بازیگران ننویسند، چرا مدام نشان میدهیم که دختر و پسر ازدواج کرده با هم اختلاف دارند؟ چرا بین آنها محبت نباشد؟ چرا زن و شوهر به هم احترام نمیگذارند؟ همیشه طلاق و جدایی را باید نشان و یاد دهیم؟
مهین ترابی: راست میگویید، من هم خیلی موافقم. همه چیز دعوا، ناراحتی و بی مهری شده، دیگر خبری از عشق نیست.
• این از موضوعاتی است که اذیتم میکند. بهتر است به دختر و پسرها و زن و شوهرهای جوان چیزهای بهتری یاد دهیم. من در فیلمی صحنهای با آقای مشایخی داشتم که کارگردان از من خواسته بود با آقای مشایخی به عنوان شوهرم بد صحبت کنم اما من نگفتم، نه به خاطر اینکه آقای مشایخی مقابل من بودند، هر کس دیگری هم که نقش شوهر من را داشت، من نمیپذیرفتم که دعوا کنم. باید احترام گذاشتن را به دیگران یاد دهیم.
رسیدگی به پیشکسوتها هم بحث دیگر این روها است، این رسیدگی واقعا انجام میشود؟
• نمیدانم این ماجرا به عهده دولت است یا دوستان هنرمند دیگر. من حقوق بگیر دولت نیستم، تا حالا کار کردم و مزد آن را گرفتم، هیچ ادعایی هم ندارم، این مردم هستند که ما را خوشحال میکنند. هیچ کس برای ما کاری نکرده و نمیکند. عدهای از ما بیمار و نیازمند کمک هستند و گرفتاریهایی دارند، باید به آنها رسیدگی شود. یکبار به یکی از مسئولین گفتم تعداد این هنرمندان خیلی زیاد نیست که به آنها کمک نشود اما گفتند اگر حقوقی برایشان در نظر گرفته شود، دیگر کار نمیکنند. به نظرم این حرف درست نیست چون ما میبینیم چه کسانی از کار افتاده هستند و چه کسانی میتوانند هنوز کار کنند.
به مردم عیدی میدهید که به بازیگری برگردید؟
• نه! من مردم را خیلی دوست دارم و به آنها احترام میگذارم اما دیگر برنمی گردم چون در توانم نیست، واقعا برایم سخت است.
منبع: همشهری جوان